تاريخ : پنجشنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۲ | 13:3 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
هرکسی قایمکی های خودش رادارد

چیزهایی که هیچ کس جزخودت نمی داند


اما قایمکی های من زیادشده این روزها

ساعتهایی که تنها روی یک نیمکت لعنتی می گذرد

سیگاری که دزدکی آخرشب کنارِ پنجره ی اتاقم دودمی شود

دفترچه ی کوچکی که هر شب پر می شود

از حرفهای بـــدو

آخر هم اشک هایی که فقط تویِ حمام زیر دوش آب داغ می ریزد

و قطره قطره گم میشود...


http://upload.tehran98.com/img1/vbibno69uavxw7665xks.png



من عادت هایِ عجیبی دارم

هر روز صبح باید عکس هایت رامرور کنم

و بعد تلفن را بردارم وبه صدایِ بوقِ ممتدی که می گوید

فراموشت کنم گوش بدهم

هر روز ظهر باید عکس هایت رامرور کنم

و بعد پرده را کنار بزنم وبه کوچه ای که میگویدتو

رفته ای چشم بدوزم

هر روز عصر باید عکس هایت رامرور کنم

تا طاقتم طاق شود

تلفن را بر دارم وبه صدایِ زنی که می گوید

خودت را خاموش کرده ای

فحش بدهم

من عادت هایِ عجیبی دارم

هر روز غروب باید بمیرم !


http://upload.tehran98.com/img1/6ytstsjo1xtnwxyxrgkc.png


برچسب‌ها: هر کس, قایمکی, تلفن, فراموش

تاريخ : پنجشنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۲ | 2:37 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی

اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت

کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم

تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب

نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با

خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من

بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون

حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت

زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه

اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با

موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه

برای شماست..!

دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد.

بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده

ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه

بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم

این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز

باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون

قلبشو به دختر داده بود..

آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری

شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…


http://upload.tehran98.com/img1/vtuqhlmlavkfouwj6p2c.jpg


برچسب‌ها: پسر, دختر, عاشقانه, نامه