تاريخ : یکشنبه سوم مرداد ۱۳۹۵ | 17:50 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد.

 

در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.

 

عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

 

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند.

 

سپس به او گفتند:

 

“باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب ندیده باشه” 

 

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست...

 

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند. 

 

پیرمرد گفت زنم در خانه سالمندان است.

 

هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.

 

نمی خواهم دیر شود! 

 

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم. 

 

پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم.

 

او آلزایمر دارد.

 

چیزی را متوجه نخواهد شد!

 

حتی مرا هم نمی شناسد! 

 

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید،

 

چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟ 

 

پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:

 

اما من که می دانم او چه کسی است...!

 


برچسب‌ها: پیرمرد, تصادف, پرستار, خانه سالمندان