تاريخ : یکشنبه نهم تیر ۱۳۹۲ | 18:41 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

http://upload.tehran98.com/img1/3a9pdc4oqkl5vjx0q2uy.jpg


پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین


تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که


رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. 


پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان


کردند. سپس به او گفتند: “باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی


از بدنت آسیب ندیده باشه”  پیرمرد


غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست...


پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند


پیرمرد گفت زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم


و صبحانه را با او می خورم. نمی


خواهم دیر شود!  پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می


دهیم.  پیرمرد با اندوه گفت: خیلی


متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی


مرا هم نمی شناسد!  پرستار با حیرت


گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح


برای صرف صبحانه پیش او می


روید؟  پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:


اما من که می دانم او چه کسی است...!


http://upload.tehran98.com/img1/7lymzywkpztg3zkthz2q.jpg


برچسب‌ها: پیرمرد, خانه سالمندان, پرستار, آلزایمر