تاريخ : یکشنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۲ | 3:32 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
تاريخ : شنبه بیست و هفتم مهر ۱۳۹۲ | 1:18 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و
خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت . مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی

کودکش لذت میبرد .
مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا میکند.ا

مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد . پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر

شده بود ….ا
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد . مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی

پسرش را گرفت
تمساح

پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت
او بچه را رها کند . کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود , صدای فریاد

مادر را شنید , به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را
کشت

پسر را سریع به بیمارستان رساندند . دو ماه گذشت تا پسر بهبودی
مناسب بیابد . پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی

بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود .
خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از و خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد .

پسر

شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد , سپس با غرور
بازوهایش را نشان داد و گفت : این زخم ها را دوست دارم اینها خراش های عشق

مادرم هستن



http://up-is.ir/s5/1382132684721.jpg


برچسب‌ها: مادر, فرزند, پسر, داستانک

تاريخ : پنجشنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۹۲ | 3:30 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست…….
http://up-is.ir/s5/1381967842441.jpg


برچسب‌ها: گمشده, عشق, خدا, ازل