یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی
و هنوزمن بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحب نظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیارزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
تا به در و دیوارش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چکنم لعلم و والا گهرم

یک شیشه مشروب دارم و یک پاکت سیگار و هزار راه نرفته
یک پیک شراب و سیگار روشن شده با حسرت
راه میروم و مرور می کنم خاطراتم را
دهانم از این همه تلخی گس می شود...

سیگارم به نیمه رسیده، پیکی دیگر پشت به پشت هم
تلخی بیشتر و بیشتر می شود
هنوز راه زیادی مانده شیشه ی تقریبا خالی و سیگار تمام شده
حرفهای نگفته، تنهایی مطلق، زندگی اجباری

پیک آخر، سیگاری دیگر پشت به پشت هم
تمام شد...، به همین سادگی یک روز تلخ بی مرز
نه سیگاری نه پیکی مانده فقط تلخی هزار راه نرفته..

میشه در سختی ها به خودم میگفتم : این نیز بگذرد ..
هنوز هم میگویم ...
اما حال میدانم آنچه میگذرد عمرِ من است ، نه سختی ها !...

