تاريخ : چهارشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۲ | 18:58 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
تا که اسمم را شنید از جا پرید

انگار از تو دردی می کشید

میان گریه هایش میخندید

انگار دستانش از سرما میلرزید

نگاه به دیوار کرد و قاب عکس

من را دید قطره های اشک روی گونه هایش می غلتید

همچو باران چشمانش می بارید

دست به دیوار گذاشت و کمرش خمید

خوب فهمیدم آن لحظه طعم مرگ را چشید...

تا که نوار مشکی را روی قاب عکسم دید...


انجمن عاشقانه ی کلبه ی عشق


برچسب‌ها: باران, دست, دیوار, اشک