می خوانم برای دلتنگی هایتمی خوانم برای یکرنگی هایت
و در آن دم که نفس های خورشید
به شماره می افتد
می آسایم در پناه سایه بان دستانت
در نوردیدن این راه
چیزی شبیه سنگ ساخت ، از من و ما
آسمان خستگی ها
اشک ریخت جای باران
و ما با چتر های بسته ،هنوز
انتظار می کشیم بارانی شدن را
برچسبها: انتظار, آسمان, باران, اشک
انگار از تو دردی می کشید
انگار دستانش از سرما میلرزید
من را دید قطره های اشک روی گونه هایش می غلتید
دست به دیوار گذاشت و کمرش خمید
تا که نوار مشکی را روی قاب عکسم دید...

برچسبها: باران, دست, دیوار, اشک
زندگـ ـ ـ ـی كـردن كـه بـه هـمـيـن راحتـ ـ ـی ها نـيـسـت جــــان ِ مــن !!
بـايـد بـاشـد بهـ ـ ـانـه هـايـی كـه نبـودشـ ـ ـان نـابـودت كنـنـد ...
مثـل خنـ ـ ـده هـای كسـ ـ ـی ...
نگـاه ِ خـاصـ ـ ـی ...
صـدايـ ـ ـی ...
چشــم هـايـ ـ ـی ...
تـكـه كـلام هـايـ ـ ـی ...
اصـلاً آدم بـايـد بـرایِ خـودش نـيـمـكـتـ ـ ـ ـــ ِ دونـفـره ای داشتـه بـاشـد
تـا عصـر بـه عصـر بـه آن سَــ ـ ـر بـزنـد ...
شـبــــ كـه شـد بـايـد شـبــــ بخيـ ـ ـ ـرهـايـی را بشنـود ...
بـايـد بـاشـنـد كـوچـ ـه هـا و خيـابـان هـا و پيـاده روهـايـی كـه ...
از قـدم هـايـت خستـ ـ ـه شـده انـد ...
فـنـجـ ـ ـان هـایِ قهـوه ای كـه فـالشـ ـ ـان عشـق بـاشـد ...
ميـزی در كـافـی شـاپ بـايـد شـ ـ ـاهـد خـاطـرات آدم باشـنـد ...
بـايـد بـاشـنـد ريـتـ ـ ـم هـا و مـوسيـقــ ـ ـی هـايـی كـه دگـرگـونـت كـنـنـد
حتـی بـايـد بـوی ِ عطـ ـ ـ ـری خـاص در زنـدگـيـت حـس شـود ...
دسـت خـطـ ـ ـی كـه دلـت را بلـرزانـد ...
عكسـ ـ ـی كـه اشـكـتــ ــ ـــ را در آورد ...

برچسبها: بهانه, دست خط, عکس, اشک



می خوانم برای دلتنگی هایتمی خوانم برای یکرنگی هایت