تاريخ : دوشنبه ششم آذر ۱۳۹۶ | 2:13 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

هر دردی تاریکی دارد و هر تاریکی غروبی !


برای طلوع دوباره زندگی ، برای روشن شدن آسمان دل ،

برای درک حس خوب شادی ها امیدوار می مانم.


چون دریافته ام که امید معجزه ی بزرگی ست ؛

عشق می آورد ، زندگی می بخشد و طلسم غم ها را می شکند.


باید زنده بمانم و موج های بی سرانجام دریا را به ساحل امنی برسانم؛

تا شوق و ذوقی کودکانه بر دل و دیده ساحل و ساحل نشینان بنشیند.

 


برچسب‌ها: ساحل, دریا, موج, تاریکی

تاريخ : شنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۲ | 4:35 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

قطره...ساحل...من...( به قلم خودم )


سلام دوستان عزیزم ایشالا که همگی خوب و خوشید

این متن رو من چند روز پیش کنار دریا نشسته بودم به ذهنم اومد چون کاغذ دم دستم نبود تو گوشیم نوشتم الان یهو دیدمش گفتم بزارم واستون ببینید چجوراست

البت بدون ویرایش میزارما،جمله بندیش احتمال مشکل داره منم فعلا حسش رو ندارم درستش کنم اینم بگم که عنوانشم همینطوری یه چی زدم


دریا...

گویی که حرف ها دارد،گویی که دردها دارد امروز...آه که چه عاشقانه می خواند امروز...

آری عاشقانه میخواند برای یارش،برای ساحلش اما، اما افسوس که این سنگها،افسوس که این قاتلان امواج فاصله ها و سد ها ساخته اند میان دو یار،افسوس...

اما نه مگر میشود جلوی عشق ایستاد...قطره ها خود را از دریا جدا کرده و پرت میکنند به سوی آغوش یار.

قطره ها دل و جرأتی دارند نه؟!آن طرف تر دریا هایی هستند که نیازی به پرواز قطره ها ندارند.

آری آنها خود را در آغوش یار یافته اند...چه نوای غریبی؛من هم سدی شده ام ما بین قطره ها و ساحل.

یا شاید نه؛شاید قطره ها خسته شده اند از پرواز و خوردن به این سنگهای سفت که خود را به من میکوبند.

من نیز دریایی بودم که خوردم به سنگ روزگار...و حال من خود را سنگ خواهم یافت که فقط میشکند و میکوبد و میخندد...
Arrow Arrow Arrow


جا کفش کتونی،پوتین پوشیدما....


این متن رو هم چند روز پیش یه جا مسابقه بود منم با کلمات کلیدیش که رنگی هستند اینو نوشتم



یادت میاد اون قرار اول یادت میاد اون بارون روز قبل و برف همان روزش یادت میاد گفتی

کفش کتونی نپوش جاش پوتین بپومش و من به مسخره گفتم میخوایی تفنگم رو هم بردارم برم

خط مقدم و تو نیز خندیدی و سپس گفتی دیوونه و همان ثانیه اول یادت میاد که من گل و شکلات واست خریده بودم

چون میدونستم دوست داری ولی چون محو نگاهت شدم یادم رفت بهت بدم و تو با خنده گفتی این واسه منه؟! و من لحظه ای به خود

آمدم و گفتم آری عزیز بهتر ار جونم و شکلات رو ازم گرفتی و گفتی بیا بشینیم با هم بخوریم و من گفتم تو بخور من

نگاه میکنم و تو شروع کردی به خوردن ولی دلت نیومد و اولیش رو وا کردی و گذاشتی در دهان من وای که چه طعمی داشت طعم

انگشتان تو...و امروز،امروز بی تو و بی قرار های بعدی رو من یادمه تو هم یادته؟!تو رفتی آری رفتی چه رفتنی انگار اصلا نبودی و با تو

شکست همه وجودم همه قلب و روحم تو رفتی و من هنوز هستم ولی چه هستنی!من هستم اینجا درست سر

قرار اولمون با شکلات در جیب که شاید بیایی و سیگار در دست که شاید نیایی و دودش کنم

نبودنت را...راستی تو این گرما جا کفش کتونی،پوتین پوشیدما....


Arrow Arrow Arrow


پوزش از همگی بابت گذاشتن وقتتان برای خواندن این جفنگیات و ممنون که با نظراتتون یاری ام خواهید کرد 


با سپاس فراوان

امید...

شنبه: 1392/05/12

Arrow Arrow Arrow


برچسب‌ها: به قلم خودم, دریا, ساحل, پوتین