تاريخ : جمعه هفتم خرداد ۱۳۹۵ | 20:11 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
تاريخ : چهارشنبه پنجم تیر ۱۳۹۲ | 16:46 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
همین را میخواستی؟!
که کوچه خیابان شود
که کوچه خیابان شود
خیابان خدا وُ خدا بن بست
همین را میخواستی؟!
که خانه پَر شود وُ خاک پَرشود
وُ باغ پَرپَر شود
وُما،کتک خورانِ بازیِ کلاغ پَر
همین را میخواستی؟!
که تو بروی وُ هِی بروی وُهِی بروی وُهِی رویَت نشود که بیایی
همین را میخواستی؟!
که بگویی دیری دوری که بگویی که بگویی دیر شده است،دوری!
همین را میخواستی؟!
که هِی چای سرد شود وُهِی کهنه
همین را میخواستی؟!
که باران دیر کندکه ناودان پیر شودکه ابر بمیرد
وَ حیات بویِ گند بگیرد
همین را میخواستی؟!
همین که من عاشق باشم وُتو نباشی
من دوستت داشته باشم وُتو ژست داشته باشی
وُمرا،نداشته باشی وُمن.
همین را میخواستی؟!
همین چیزهایِ زُمختِ عجیب را میخواستی
همین درهایِ مضحکِ بیهوده را
همین دلتنگیهایِ هِی هردو را
همین که دور باشی وُ دلتنگ باشی وُ نگویی که درد میکشی
همین را میخواستی؟!
همین را همان موقع میگفتی لامسًب!
خودم به تو درد میدادم
تنهات میگذاشتم
دلتنگت میکردم اماتنها نمیشدیم!
همین را میخواستی؟!
که هر کدام یکجا تنهاباشیم که ما نباشیم!
همین؟!

برچسبها: همین را می خواستی, همین, تنها, خدا

