
وای به حال من… وای به حال من…آخرم منو تنها گذاشت موقع رفتن یکم دلهره داشت
نه به خاطر جدایی از این می ترسید نکنه دیر برسه پیش یار جدیدش…
آخرم تیرشو تو چشمهای من هدف گرفت آخرم زهرشو تو رگهام من جریان گرفت
آخرم خارشو تو دستای من فرو کرد آخرم داغشو روی دل من گذاشت و رفت
آخرم حسرت یه روز خوش و تو زندگیم گذاشت و رفت…
آخرشم با غریبه دیدمشو البته نه واسه اون واسه من غریبه بود واسه او یه یار تازه بود…
از وقتی رفتی همه بهم میگن چته؟
چرا همش کنج خونه ای؟ چرا مثل این دیوونه ها سردرگمی…
نکنه معتاد شدی؟
اونا از حال و روزم بی خبرن نمی دونن که تو رفتی و من اینجا دربه درم همه میگن اون تورو گذاشت و رفت…
همه میگن خودمون دیدیم با چشامون همه میگن تو و اون…
همه میگن دیدنت با خود اون…
اونا چرت و پرت میگن بزار بگن…مهم اینه که من تورو…
خب منم دیدم تورو با خود اون…
به همه دروغ میگم، به چشام دروغ میگم به دلم دروغ میگم به نفسام که عطر تو باهاش خو گرفته بود دروغ میگم،
من دارم به خودمم دروغ میگم…
به گلای باغچمون، گنجشک رو درختمون
راستی درخت یادت میاد؟؟
یادگاری نوشتی تا آخر عمر باهامی یادت میاد؟؟
وقتی رفت یه یادگار برام گذاشت عکس جدیدش بود اما تو عکس تنها نبود اون با رقیب نشسته بود
راستش می خواستم عکستو از وسط نصف بکنم خیلی سخت بود آخه دستت درست تو دستاش بود
اگه می خواستم ببرم دست تو هم باهاش می رفت راستش می خواستم عکستو از وسط نصف بکنم
اما گفتم نکنه بفهمی ناراحت بشی دستم بشکنه یه وقت من از این کارا بکنم قابش کردم روی طاقچه گذاشتمش
هر کی بهم می گفت اون یکی کیه می گفتم…
چی می گفتم حرفی نداشتم بزنم کاش کور می شدم این نامرو نمی دیدم اون نامه ای که اون واست نوشته بود
نه یک بار صدبار خوندمش یه وقت بهت برنخوره اما باید بگم….
حرف دل….
فکر می کنم تو صحبتاش یه کم دروغ نوشته بود:
فکر نکنی بد بینما! فکر نکن از حسودیمه…
راستشو بگم از حسودیمه!
بگذریم…
بگذریم،
چیه تعجب می کنی آخه تو این ترانه دیگه نفرینت نمی کنم آخه من دوست دارم،
می دونم کار بدیه می دونم حرف چرتیه اما اگه یه روز دیگه هفت ماه دیگه یه سال دیگه اصلا هر چند وقت دیگه زبونم لال بشه
گوش شیطون کر بشه یارتون گذاشتو رفت من هنوز منتظرم فکر نکنی کینه دارم خیال نکن ازت بدم میاد….
نه من هنوز منتظرم…
من از همون موقع که رفته بودی نامه ای ندیدم نامه ای نخوندم عکسی که بهم دادی چه قشنگ بود
من توی عکس به جز تو و اون روی ماه قشنگت که چیزی ندیدم…
اصلا چرا وای به حال من؟؟؟
من که می دونم یه روزی از همین روزا برمی گرده میاد پیشم الان که اینجا نیست؛
درست اما یادش که باهامه
همون یادشه که رفیق غصه هامو بی کسی هامه همون یادشه که مونس بدبختیام و آوارگی هامه….
ولی باز من به همینم راضیم پس وای به حال من!

برچسبها: وای به حال من, دروغ, عشق, نامه
لبخند بزنی…
بی تفاوت باشی…؟
شده دلتنگی بپیچد به دلت،راه نفست راببندد،خفه ات کند…
هی دستت برود سمت گوشی…
برش داری…
نگاهش کنی…
پرتش کنی…..
شده یک آهنگ برایت شود روحِ یک لحظه…
بشود خاطره…
و هر چه تکرار شود دیوانه ترت کند…؟
شده بروی همان خیابانی که با او رفته ای…
چند متر جا را هی بالا وپایین کنی…
اشک بریزی و…لذت ببری…
همانقدر که آن روز لذت بردی…؟
شده قسم بخوری دیگر کاری به کارش نداری…
اما یکهو در یک لحظه گوشی موبایل را برداری
پیغامی تایپ کنی…انگشتت برود سمت کلمهsend…
منطقت بمیرد
قلبت تندتند بزند و…sendکنی…؟
شده تمام روز را در انتظاریک جواب بیقرار باشی…
نرسد این جواب…
آخر گوشی را برداری واینطور بنویسی:
"اشکالی نداره، اگه نمیخوای جواب بدی،نده…
فقط میخواستم بدونم خوبی؟
همین…
مواظب خودت باش "
شده بازجوابی نیاید…؟
باز بشکنی…
هزار بار دیگر هم بشکنی اما باز با دست و دلِشکسته
دوستش داشته باشی…؟
برچسبها: دوست داشتن, شکست, مواظب خودت باش, جواب

رفته ای چشم بدوزم
خودت را خاموش کرده ای

برچسبها: هر کس, قایمکی, تلفن, فراموش
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی
اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت
کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب
نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با
خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من
بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون
حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت
زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه
اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با
موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه
برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد.
بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده
ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه
بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم
این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز
باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون
قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری
شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

برچسبها: پسر, دختر, عاشقانه, نامه

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین
تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که
رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان
کردند. سپس به او گفتند: “باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی
از بدنت آسیب ندیده باشه” پیرمرد
غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست...
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
پیرمرد گفت زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم
و صبحانه را با او می خورم. نمی
خواهم دیر شود! پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می
دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی
متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی
مرا هم نمی شناسد! پرستار با حیرت
گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح
برای صرف صبحانه پیش او می
روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی
گفت:
اما من که می دانم او چه کسی است...!

برچسبها: پیرمرد, خانه سالمندان, پرستار, آلزایمر
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا
من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت
معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت
من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود
معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار
توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن
بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش
بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید
سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده
من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده ی
بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول، درس را رها کرد و دنبال کار می گشت
روزنامه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود
من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه
آن را به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه
برای اولین بار بود در زندگی اش
که این همه به او توجه شده بود !!!
چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود
من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی، همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود
وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند
من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند
زندگی ادامه دارد …
هیچ وقت پایان نمی گیرد …
من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!
من ، تو ، او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم
اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود ؟؟؟!!!

برچسبها: من, تو, او, علم
اعدامی لحظه ای مکث کرد و بوسه ای بر طناب دار زد،
دادستان گفت:
هی زندانی این چه کاریست؟!
زندانی خنده ای کرد و گفت:
بسلامتی طناب دار که نمیگذاره زمین بیفتم،
اما بعضی از آدما بدجوری زمینم زدن،،،
بسلامتی تمام رفیقای طناب سفت....
به سلامتی تنباکوی دو سیبی که روش با صداقت نوشته سرطان زا،
نه آبمیوه ای که به دروغ نوشه 100 درصد طبیعی...!
بسلامتی هر چی رفیق با صداقته!!
برچسبها: حکم, اعدام, سرطان زا, دو سیب
