چه شاعرانه میرقصد
در آسمان پر ستارهٔ شب
پشت پنجره
روی سایهٔ غبار گرفته ماه
دست می سایم
سرت را بالا بگیر
نگاه کن
دوریم از هم
خیلی دور
اما هر دو
زیر آسمان این شهر نفس می کشیم
کمی عمیقتر نفس بکش
و کمی از عطر تنت را
به دست نسیم بسپار
تا من تو را اینجا زندگی کنم
شبتون آرام

برچسبها: نفس, آسمان, شاعر, نسیم
هر دردی تاریکی دارد و هر تاریکی غروبی !
برای طلوع دوباره زندگی ، برای روشن شدن آسمان دل ،
برای درک حس خوب شادی ها امیدوار می مانم.
چون دریافته ام که امید معجزه ی بزرگی ست ؛
عشق می آورد ، زندگی می بخشد و طلسم غم ها را می شکند.
باید زنده بمانم و موج های بی سرانجام دریا را به ساحل امنی برسانم؛
تا شوق و ذوقی کودکانه بر دل و دیده ساحل و ساحل نشینان بنشیند.

برچسبها: ساحل, دریا, موج, تاریکی
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسهای در من، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغلپیشه، بهانه اش نشنیـدن بود
چه سرنوشـت غمانگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پریدن بود

برچسبها: خیال, خام, پلنگ, ماه







