مانده ام بـــرای تـــــــو . . .
رفتــــه ای بــــــرای دیــــگری...
در انحصار قطره های اشک نبینم،
و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد.
دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم،
و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم..!
ممنون که مرا در حد ایوب میبینی
ولی تمامش کن
دیگر بریده ام !
فقط
اگر شد!
در اين هجوم سرد تنهايی
در اين طوفان تاريكی
در اين شب
كه دارد ذره ذره در من رخنه ميكند
برای اين سرگردان
كوچه های شهر
برای اين دل
آرامش آرزو كنيد...!
ديگر از هيچكس انتظاری ندارم...
کلمه ایست که در میان حنجره ام دق میکند ،
وقتی که نیستی !!!
کبریتـهای سـوخته هـمـ ،
روزی درختـ های شـادابی بـوده اند!
مثل مـا ،
که روزگـاری می خنـدیدیـمـ
قبـل از اینـکه عـشق روشنـمان کنـد
برچسبها: حکایت, تلخ, کبریت, درخت
