تاريخ : جمعه هفتم تیر ۱۳۹۲ | 13:54 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
حکـــایت مـن حکــــــــایت تلخیستـــــــــ


مانده ام بـــرای تـــــــو . . .

رفتــــه ای بــــــرای دیــــگری...





دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را..

در انحصار
قطره های اشک نبینم،

و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه
برای تو ببارد.

دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های
لبخند ببینم،

و تو برایم دعا کن که هر گز
بی تو نخندم..!


خدایا...

ممنون که مرا در حد ایوب میبینی

ولی تمامش کن

دیگر
بریده ام !


از هيچكس انتظاری‌ ندارم

فقط

اگر شد!

در اين هجوم سرد تنهايی‌

در اين طوفان تاريكی‌

در اين شب

كه دارد ذره ذره در من رخنه ميكند

برای‌ اين سرگردان

كوچه های‌ شهر

برای‌ اين دل

آرامش آرزو كنيد...!

ديگر از
هيچكس انتظاری‌ ندارم...


دوستت دارم ....

کلمه ایست که در میان حنجره ام دق میکند ،

وقتی که نیستی !!!


کبریتـهای سـوخته هـمـ ،
روزی درختـ های شـادابی بـوده اند!
مثل مـا ،
که روزگـاری می خنـدیدیـمـ
قبـل از اینـکه عـشق روشنـمان کنـد

http://upload.tehran98.com/img1/ygv8gzstd0r89m9d5n3.jpg


برچسب‌ها: حکایت, تلخ, کبریت, درخت