تاريخ : یکشنبه دهم مرداد ۱۳۹۵ | 16:53 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
تاريخ : شنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۵ | 19:2 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
دوستت دارم،چرایش پای تو،
ممکنش کردم،محالش پای تو
میگریزی از من و احساس من
دل شکستن هم ،گناهش پای تو
آمدی آتش زدی بر جان من
درد بی درمان گرفتن هم،دوایش پای تو
من اسیرم در میان آن دو چشم
قفل زندان را شکستن هم،سزایش پای تو
سوختم،آتش گرفتم زین سبب
آب بر آتش نهادن هم جزایش پای تو
پای رفتن هم ندارم من،از کوی دلت
پا نهادن بر دل مست و خرابم پای تو

برچسبها: دوستت دارم, عشق, تو, من
تاريخ : سه شنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۵ | 17:3 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
تاريخ : جمعه هفتم خرداد ۱۳۹۵ | 20:11 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
تاريخ : پنجشنبه سی ام آبان ۱۳۹۲ | 13:34 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم
به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم
به خاطر تو کلماتم را به باغ های بهشت پیوند می زنم
به خاطر تو دست هایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم
به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمان های دور دست چشم پوشید
به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را
چون نهری گوارا نوشید
به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت
به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرف های عاشقانه تو بود
که حرف های هیچ کس را باور نداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
عزیزم...
عشق را در تو ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن
و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت ، سکوت را در شب ، شب را در بستر
و بستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم
من بهار را به خاطر شکوفه هایش
زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را
به خاطر تو دوست دارم
به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم
به خاطر تو کلماتم را به باغ های بهشت پیوند می زنم
به خاطر تو دست هایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم
به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمان های دور دست چشم پوشید
به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را
چون نهری گوارا نوشید
به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت
به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرف های عاشقانه تو بود
که حرف های هیچ کس را باور نداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
عزیزم...
عشق را در تو ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن
و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت ، سکوت را در شب ، شب را در بستر
و بستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم
من بهار را به خاطر شکوفه هایش
زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را
به خاطر تو دوست دارم
برچسبها: عشق, تو, من, آغوش
تاريخ : پنجشنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۲ | 13:58 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۲ | 17:54 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
تاريخ : یکشنبه نهم تیر ۱۳۹۲ | 1:32 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا
من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت
معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت
من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود
معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار
توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن
بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش
بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید
سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده
من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده ی
بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول، درس را رها کرد و دنبال کار می گشت
روزنامه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود
من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه
آن را به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه
برای اولین بار بود در زندگی اش
که این همه به او توجه شده بود !!!
چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود
من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی، همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود
وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند
من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند
زندگی ادامه دارد …
هیچ وقت پایان نمی گیرد …
من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!
من ، تو ، او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم
اما من و تو اگر به جای او بودیم
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا
من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت
معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت
من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود
معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار
توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن
بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش
بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید
سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده
من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده ی
بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول، درس را رها کرد و دنبال کار می گشت
روزنامه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود
من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه
آن را به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه
برای اولین بار بود در زندگی اش
که این همه به او توجه شده بود !!!
چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود
من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی، همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود
وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند
من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند
زندگی ادامه دارد …
هیچ وقت پایان نمی گیرد …
من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!
من ، تو ، او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم
اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود ؟؟؟!!!

برچسبها: من, تو, او, علم
تاريخ : پنجشنبه نهم خرداد ۱۳۹۲ | 19:6 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
خدا رو فریاد میزنی در صورتی که هیچی از اون نمیدونی
خدا رو هر روز سجده میکنی, ولی هیچ وقت سعی نکردی اونو بشناسی
خدا رو یه وسیله میبینی, برای رسیدن به آرزوت
برای رسیدن به خواسته هات
تا حالا شده, تو, یکی از آرزوهای خدا رو برآورده کنی!
آرزوهای خدا رو گوش بدی
برای خود خدا گریه کنی!
آرزوهای خدا کوچیکتر از اونی هستن که خیال بکنی
به کوچیکی و سبکی جواب یک سلام
نه نه نشده
چون اینقدر مغروری که جز خودت و خواستت, هیچی برات مهم نیست
باهر کس که دوست داری, مهربونی میکنی
دل هر کسی رو که دوست نداری ,راحت میشکونی
قضاوت میکنی, آبرو می بری
اما وقتی یکی رو سوار بر ماشین و یکی رو بی کفش میبینی!!
میگی خدایا این چه عدالتی ست!!
تا حالا شده از کسی که بدت میاد, بی دلیل شادش کنی؟
تا حالا شده, یکی رو راحت ببخشی در صورتی که با رفتار و کارش
و از همه مهمتر با قضاوتش,تو رو به حد شک...
شک به خودت به وجودت, برسونه...
تا حالا شده پای نماز برای کسی که از اون بدت میاد!!
دعای خیر بکنی!!
نه نه نه
حالا برو برو به عادت همیشگیت , خدا را فقط فریاد بزن!!
تا حالا شده بی دلیل خدا را شکر کنی و سپاس بگویی!!!
روزی چندبار به خدا میگویی, دوستت دارم...
منتظری خدا غیر منتظره, خوشحالت کنه, شادت کنه
ولی تا حالا شده غیر منتظره یکی رو شاد کنی!!!
خدا رو هر روز سجده میکنی, ولی هیچ وقت سعی نکردی اونو بشناسی
خدا رو یه وسیله میبینی, برای رسیدن به آرزوت
برای رسیدن به خواسته هات
تا حالا شده, تو, یکی از آرزوهای خدا رو برآورده کنی!
آرزوهای خدا رو گوش بدی
برای خود خدا گریه کنی!
آرزوهای خدا کوچیکتر از اونی هستن که خیال بکنی
به کوچیکی و سبکی جواب یک سلام
نه نه نشده
چون اینقدر مغروری که جز خودت و خواستت, هیچی برات مهم نیست
باهر کس که دوست داری, مهربونی میکنی
دل هر کسی رو که دوست نداری ,راحت میشکونی
قضاوت میکنی, آبرو می بری
اما وقتی یکی رو سوار بر ماشین و یکی رو بی کفش میبینی!!
میگی خدایا این چه عدالتی ست!!
تا حالا شده از کسی که بدت میاد, بی دلیل شادش کنی؟
تا حالا شده, یکی رو راحت ببخشی در صورتی که با رفتار و کارش
و از همه مهمتر با قضاوتش,تو رو به حد شک...
شک به خودت به وجودت, برسونه...
تا حالا شده پای نماز برای کسی که از اون بدت میاد!!
دعای خیر بکنی!!
نه نه نه
حالا برو برو به عادت همیشگیت , خدا را فقط فریاد بزن!!
تا حالا شده بی دلیل خدا را شکر کنی و سپاس بگویی!!!
روزی چندبار به خدا میگویی, دوستت دارم...
منتظری خدا غیر منتظره, خوشحالت کنه, شادت کنه
ولی تا حالا شده غیر منتظره یکی رو شاد کنی!!!
برچسبها: تا حالا, خدا, فریاد, آرزو





