تاريخ : یکشنبه دهم مرداد ۱۳۹۵ | 17:3 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
شب...


من....


تنهایی....


و سیگاری که سر و ته روشن شد

.
.
.
.

اخرین رفیقم را اشتباهی سوزاندم!
 
 

 

 


برچسب‌ها: آخرین رفیق, شب, من, تنهایی

تاريخ : یکشنبه دهم مرداد ۱۳۹۵ | 16:53 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
میکشم میکشی می کشد
 
هر ۳ میکشیم ...
 
اما او ناز تو را . . .
 
تو دست از من . . .
 
و من
 
ای وای باز فندکم را کجا گذاشته ام …. ؟!
 

برچسب‌ها: فندک, سیگار, تو, او

تاريخ : شنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۵ | 19:2 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

دوستت دارم،چرایش پای تو،


ممکنش کردم،محالش پای تو


میگریزی از من و احساس من

 

دل شکستن هم ،گناهش پای تو


آمدی آتش زدی بر جان من


درد بی درمان گرفتن هم،دوایش پای تو


من اسیرم در میان آن دو چشم


قفل زندان را شکستن هم،سزایش پای تو


سوختم،آتش گرفتم زین سبب


آب بر آتش نهادن هم جزایش پای تو


پای رفتن هم ندارم من،از کوی دلت


پا نهادن بر دل مست و خرابم پای تو

 


برچسب‌ها: دوستت دارم, عشق, تو, من

تاريخ : پنجشنبه سی ام آبان ۱۳۹۲ | 13:34 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@


http://up-is.ir/s7/1385031915241.jpg


به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم

به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم

به خاطر تو کلماتم را به باغ های بهشت پیوند می زنم

به خاطر تو دست هایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم

به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمان های دور دست چشم پوشید

به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را


چون نهری گوارا نوشید


به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت

به خاطر روی زیبای تو بود

که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند

به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود

که دست هیچ کس را در هم نفشردم

به خاطر حرف های عاشقانه تو بود

که حرف های هیچ کس را باور نداشتم

به خاطر دل پاک تو بود

که پاکی باران را درک نکردم

به خاطر عشق بی ریای تو بود

که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم

به خاطر صدای دلنشین تو بود

که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست

عزیزم...


عشق را در تو ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن

و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم

من غم را در سکوت ، سکوت را در شب ، شب را در بستر

و بستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم

من بهار را به خاطر شکوفه هایش

زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را

به خاطر تو دوست دارم



تقدیم به عشقم


برچسب‌ها: عشق, تو, من, آغوش

تاريخ : شنبه یازدهم آبان ۱۳۹۲ | 10:16 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

با عرض سلام و وقت بخیر خدمت همه شما عزیزان


امیدوارم که ایام به کامتون باشه و همشه شاد


و عاشق باشید


عشق چیز خوبی هست توصیه میکنم اگه تجربه نکردید


تجربه کنید یا نه اگه تجربه تلخی دارید بازم ریسک کنید 


و دل و بدید بره چون واسه شما نیست که این دل


و اگر هم دل دادید و عاشقید بهش پایبند باشید و همیشه


به دنبال استحکام این عشق باشید و نذارید سست بشه


با گفتن کلمات احساسی بهم دیگر و اعتماد کردن بهم


امیدوارم که تو زندگیتون هیچوقت بدون عشق نباشید


خب اینم بگم که بنده عاشق شدم ، عاشق یه جوجوی


خوش خلق و خوش برخورد...یه خانوم به تمام  معنا


یه مدت بود انقدر شب رو خوب و مفید نخوابیده بودم ...


خیلی خانوم هست واسه خودش منم که دوسش دارم


و بهش قول دادم تا آخرش باهاش و پیشش باشم...


قول امیدی دادم...


خب دیگه گفتم که در جریان باشید این روزا چقدر شادم


و شادیمو باهاتون تقسیم کرده باشم


دوستون دارم همتون رو البت آقایون رو ها:4:


خانوما رو هم میگم اوشون دوست داشته باشه:4:


با اجازه همگی ...موفق و سربلند باشید


برچسب‌ها: عشق, عاشق, من, زندگی

تاريخ : یکشنبه بیست و یکم مهر ۱۳۹۲ | 16:6 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
http://up-is.ir/s4/1381668317851.jpg


هر کس زخم های دستم را دید پرسید :

چرا با خود چنین کردی؟

اما هیچکس زخم های بزرگ دلم را ندید

تا بگوید:

چرا با تو چنین کردند ......


برچسب‌ها: زخم, دست, بزرگ, دل

تاريخ : شنبه نهم شهریور ۱۳۹۲ | 0:30 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

عشق لیاقت میخواهد و عاشق شدن جرات...


همیشه در پی کسی باش که


با تمام کاستی ها و کمی ها و عیب هایت،


حاضر باشد به تو عشق بورزد


و تو را به همه دنیا نشان بدهد


و بگوید که: "این تمام دنیای من است"



http://up-is.ir/s1/1377892593711.jpg


برچسب‌ها: عشق, لیاقت, عاشق, دنیا

تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۲ | 17:54 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
"مني"  كه  كنارش  "تو"  نباشد  "تومني"  ارزش  ندارد ...

http://up-is.ir/up-s10/1377099343671.jpg

برچسب‌ها: من, تو, تومن, کنار

تاريخ : یکشنبه نهم تیر ۱۳۹۲ | 1:32 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم

تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی


او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا


من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم


تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود


او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت


معلم گفته بود انشا بنویسید


موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت


من نوشته بودم علم بهتر است


مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید


تو نوشته بودی علم بهتر است


شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی


او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود


خودکارش روز قبل تمام شده بود


معلم آن روز او را تنبیه کرد


بقیه بچه ها به او خندیدند


آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد


هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد


خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته


شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم


گاهی به هم گره می خورند


گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت


من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار


توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد


تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن


بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید


او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش


بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید


سال های آخر دبیرستان بود


باید آماده می شدیم برای ساختن آینده


من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم


تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده ی
بهتری را رقم می زد


او اما نه انگیزه داشت نه پول، درس را رها کرد و دنبال کار می گشت


روزنامه چاپ شده بود


هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت


من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم


تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی


او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود


من آن روز خوشحال تر از آن بودم


که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است


تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه

آن را به کناری انداختی

او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه


برای اولین بار بود در زندگی اش


که این همه به او توجه شده بود !!!


چند سال گذشت


وقت گرفتن نتایج بود


من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم


تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی، همان آرزوی دیرینه ی پدرت


او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود


وقت قضاوت بود


جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند


من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند


تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند


او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند


زندگی ادامه دارد …


هیچ وقت پایان نمی گیرد …


من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!


تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!


او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!


من ، تو ، او


هیچگاه در کنار هم نبودیم


هیچگاه یکدیگر را نشناختیم


اما من و تو اگر به جای او بودیم

آخر داستان چگونه بود ؟؟؟!!!


http://upload.tehran98.com/img1/qw1to6fgejuttlx4eqp8.jpg


برچسب‌ها: من, تو, او, علم