هر دردی تاریکی دارد و هر تاریکی غروبی !
برای طلوع دوباره زندگی ، برای روشن شدن آسمان دل ،
برای درک حس خوب شادی ها امیدوار می مانم.
چون دریافته ام که امید معجزه ی بزرگی ست ؛
عشق می آورد ، زندگی می بخشد و طلسم غم ها را می شکند.
باید زنده بمانم و موج های بی سرانجام دریا را به ساحل امنی برسانم؛
تا شوق و ذوقی کودکانه بر دل و دیده ساحل و ساحل نشینان بنشیند.

برچسبها: ساحل, دریا, موج, تاریکی
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد،
سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا
جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد،
تو چشمای سیاه و مظلوم
دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس
و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا
مادرت رو میاری مدرسه
می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد...
بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه...
اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم
که دیگه از گلوش خون نیاد...
اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم
که شب تا صبح گریه نکنه...
اونوقت...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره
که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد

برچسبها: دفتر پاره, معلم, شاگرد, فقیر
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسهای در من، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغلپیشه، بهانه اش نشنیـدن بود
چه سرنوشـت غمانگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پریدن بود

برچسبها: خیال, خام, پلنگ, ماه










