تاريخ : جمعه هشتم مرداد ۱۳۹۵ | 14:26 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

خیلی تند رفت کودکی هایم


با آن دوچرخه ی قراضه اش...


کاش همیشه


پنچر می ماند...

 

کاش....

 


برچسب‌ها: کاش, دوچرخه, قراضه, کودکی

تاريخ : دوشنبه چهارم مرداد ۱۳۹۵ | 1:4 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

مـا عــادت کـردیـم وقـتـی تـوی خــونـه فــیـلم مـی بـیـنـیم ،


تمام که شد و بـه تـیتـراژ رسـید دسـتـگاه رو خـامــوش مــی کـنـیـم


یـا اگــه تـوی ســیـنما بـاشــیم ســالـن رو تــرک مـی کــنـیم .


مـا تـوی زنــدگـیـمون هـم هـیـچ وقــت

 

کــســانی کــه زحــمـت هـای اصــلـی رو بــرای مــا می کشند نـمی بـیـنیم،


ما فـــقـط کــســانـی رو دوســت داریـم بـبـینـیم

 

کــه بــرامـون نـقـش بــازی مـی کـنن

 


برچسب‌ها: سینما, فیلم, نقش, بازی

تاريخ : یکشنبه سوم مرداد ۱۳۹۵ | 17:50 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد.

 

در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.

 

عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

 

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند.

 

سپس به او گفتند:

 

“باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب ندیده باشه” 

 

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست...

 

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند. 

 

پیرمرد گفت زنم در خانه سالمندان است.

 

هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.

 

نمی خواهم دیر شود! 

 

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم. 

 

پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم.

 

او آلزایمر دارد.

 

چیزی را متوجه نخواهد شد!

 

حتی مرا هم نمی شناسد! 

 

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید،

 

چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟ 

 

پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:

 

اما من که می دانم او چه کسی است...!

 


برچسب‌ها: پیرمرد, تصادف, پرستار, خانه سالمندان

تاريخ : سه شنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۵ | 20:16 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

عبور میکنم ؛


هر روز ؛


از نیمکت های خالی پارک؛


طوری که انگار کسی؛


در نیمکت های آخر؛


انتظارم را می کشد؛


به آن جا میرسم؛


باید وانمود کنم که ؛


باز هم دیر رسیده ام

 


برچسب‌ها: نیمکت, خالی, نیمکت خالی, پارک

تاريخ : یکشنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۵ | 21:18 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

دختر ۵ ساله‌ای از برادرش پرسید :


معنی عشق چیست ؟؟


برادرش جواب داد :


عشق یعنی تو هر روز شکلات من را ، از کوله پشتی مدرسه‌ام بر میداری ،


و من هر روز بازهم شکلاتم را همانجا میگذارم

 


برچسب‌ها: عشق, دختر, شکلات, برادر

تاريخ : شنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۵ | 19:2 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

دوستت دارم،چرایش پای تو،


ممکنش کردم،محالش پای تو


میگریزی از من و احساس من

 

دل شکستن هم ،گناهش پای تو


آمدی آتش زدی بر جان من


درد بی درمان گرفتن هم،دوایش پای تو


من اسیرم در میان آن دو چشم


قفل زندان را شکستن هم،سزایش پای تو


سوختم،آتش گرفتم زین سبب


آب بر آتش نهادن هم جزایش پای تو


پای رفتن هم ندارم من،از کوی دلت


پا نهادن بر دل مست و خرابم پای تو

 


برچسب‌ها: دوستت دارم, عشق, تو, من

تاريخ : شنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۵ | 17:25 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

سخت نگیر


آرام‌ باش


رویاهای روشن خود را مرور کن،


و نزدیک‌تر بیا


آدمی ادامه ی آرام آدمی‌ست،


و همین خوب است که آدمی


آدمی را دوست می‌دارد…


"علی صالحی"

 


برچسب‌ها: آدمی, آدمیت, خوب, دوست

تاريخ : سه شنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۵ | 22:10 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

 

چه مغرورانه اشک ریختیم،

 

چه مغرورانه سکوت کردیم ،

 

چه مغرورانه التماس کردیم،

 

چه مغرورانه از هم گریختیم ،

 

غرور هدیه شیطان بود…

 

و عشق هدیه خداوند

 

هدیه شیطان را به هم تقدیم کردیم…!!

 

هدیه خداوند را از هم پنهان کردیم …!!

 


برچسب‌ها: عشق, خدا, شیطان, غرور

تاريخ : پنجشنبه سوم تیر ۱۳۹۵ | 0:24 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

این دنیا در قالب خاصی نیست ❎


این ما هستیم که زندگی را ⏳


در قالب کمدی😂

 

و تراژدی 😢


میپنداریم

و هرچه را هرکس بپندارد


همان میشود...✔

بیایید سخت نگیریم...!👥

 


برچسب‌ها: زندگی, لبخند, تراژدی, کمدی

تاريخ : پنجشنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۵ | 21:15 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

 

عشق نیست، عشق ورزیدن است؛


پیوند نیست، پیوند یافتن است؛


ترانه نیست، ترانه خواندن است؛


رقص نیست، رقصیدن است…


" اشو "

 


برچسب‌ها: عشق, رقص, ترانه, پیوند