گاهی اوقات بر سر راه ِ آدمیزاد آدم هایی قرار می گیرند
که فراتر از یک انسان معمولی هستند،
نامش را میگذارم دوست
انسانی که می شود با او به زندگی رنگ دیگری بخشید
در کنارش نگاهت زیبایی دنیا را نظاره گر می شود
یادت میرود غم روزگار را ، بی مهری دنیا را
می شود ناگفته های دلت را برایش بگویی و دلت آرام گیرد !
اعتبار آدمها ،
به حضورشان نیست،
به دلهره ای است
که درنبودنشان احساس میشود،
بعضی از نبودنها،
راهیچ بودنی پرنمیکند !
.
.
به بودنت عادت کرده ام ای دوست :)
همیشه باش همین نزدیکی ❤

برچسبها: دوست, آدم, رابطه, راه
مـا عــادت کـردیـم وقـتـی تـوی خــونـه فــیـلم مـی بـیـنـیم ،
تمام که شد و بـه تـیتـراژ رسـید دسـتـگاه رو خـامــوش مــی کـنـیـم
یـا اگــه تـوی ســیـنما بـاشــیم ســالـن رو تــرک مـی کــنـیم .
مـا تـوی زنــدگـیـمون هـم هـیـچ وقــت
کــســانی کــه زحــمـت هـای اصــلـی رو بــرای مــا می کشند نـمی بـیـنیم،
ما فـــقـط کــســانـی رو دوســت داریـم بـبـینـیم
کــه بــرامـون نـقـش بــازی مـی کـنن

برچسبها: سینما, فیلم, نقش, بازی
رمضان در لغت از رمضاء به معناى شدت حرارت گرفته شده و به معناى سوزانيدن مى باشد.
چون در اين ماه گناهان انسان بخشيده مى شود، به اين ماه مبارك رمضان گفته اند. هر كس همه
اين ماه را روزه بگيرد بر خدا واجب است كه همه گناهانش را ببخشد، بقيه عمرش را تضمين
كند و او را از تشنگى و عطش دردناك روز قيامت امان دهد. از ابن عباس روايت كرده اند:كه
حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله براى روزه هر روز ماه مبارك رمضان فضيلت بسيار بيان
فرمود و براى هر روز دعاى مخصوصى با فضيلت و ثواب بسيار براى آن ذكر كرد كه ما به
بيان اصل دعا اكتفا مىكنيم...
برچسبها: رمضان, روزه, دعا, دعای رمضان
ادامه مطلب
کلاغ لکهای بود بر دامن آسمان و وصلهای ناجور بر لباس هستی. صدای ناهموار و ناموزونش، خراشی بود بر صورت احساس. با صدایش نه گُلی میشکفت و نه لبخندی بر لبی مینشست.
صدایش اعتراضی بود که در گوش زمین میپیچید.
کلاغ خودش را دوست نداشت، بودنش را هم. کلاغ از کائنات گِله داشت.
کلاغ فکر میکرد در دایره قسمت، نازیبایی تنها سهم اوست. کلاغ غمگین بود و با خودش گفت: “کاش خداوند این لکهی زشت را از هستی میزدود.” پس بالهایش را بست و دیگر آواز نخواند.
خدا گفت: “عزیز من! صدایت تَرنُمی است که هر گوشی شنوای آن نیست. اما فرشتهها با صدای تو به وجد میآیند. سیاه کوچکم! بخوان فرشتهها منتظرند.”
ولی کلاغ هیچ نگفت.
خدا گفت: “تو سیاهی. سیاه چونان مرکب که زیبایی را از آن مینویسند. و زیباییات را بنویس. اگر تو نباشی آبی من چیزی کم خواهد داشت. خودت را از آسمانم دریغ نکن.”
و کلاغ باز خاموش بود.
خدا گفت: “بخوان، برای من بخوان، این منم که دوستت دارم. سیاهیات را و خواندنت را.”
و کلاغ خواند. این بار عاشقانهترین آوازش را.
خدا گوش داد و لذت برد و جهان زیبا شد.

برچسبها: خدا, کلاغ, کلاغ و خدا, سیاه






