تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۶ | 11:20 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

بهــــار را ببین


چگونه از خود


می تکـــانَد


برگ های فرسوده را


تـــو هم جـــــوانه ای بزن


سبـــــز شـــو


بـهـار


ادامه ی لبخـــندهای تــــو خـــواهد بود…..

 


برچسب‌ها: بهار, عید, سال جدید, 96

تاريخ : چهارشنبه بیستم مرداد ۱۳۹۵ | 2:55 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

گاهی اوقات بر سر راه ِ آدمیزاد آدم هایی قرار می گیرند


که فراتر از یک انسان معمولی هستند،


نامش را میگذارم دوست


انسانی که می شود با او به زندگی رنگ دیگری بخشید


در کنارش نگاهت زیبایی دنیا را نظاره گر می شود


یادت میرود غم روزگار را ، بی مهری دنیا را


می شود ناگفته های دلت را برایش بگویی و دلت آرام گیرد !


اعتبار آدمها ،


به حضورشان نیست،


به دلهره ای است


که درنبودنشان احساس میشود،


بعضی از نبودنها،


راهیچ بودنی پرنمیکند !

.

.
به بودنت عادت کرده ام ای دوست :)


همیشه باش همین نزدیکی

 


برچسب‌ها: دوست, آدم, رابطه, راه

تاريخ : جمعه هشتم مرداد ۱۳۹۵ | 14:26 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

خیلی تند رفت کودکی هایم


با آن دوچرخه ی قراضه اش...


کاش همیشه


پنچر می ماند...

 

کاش....

 


برچسب‌ها: کاش, دوچرخه, قراضه, کودکی

تاريخ : دوشنبه چهارم مرداد ۱۳۹۵ | 1:4 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

مـا عــادت کـردیـم وقـتـی تـوی خــونـه فــیـلم مـی بـیـنـیم ،


تمام که شد و بـه تـیتـراژ رسـید دسـتـگاه رو خـامــوش مــی کـنـیـم


یـا اگــه تـوی ســیـنما بـاشــیم ســالـن رو تــرک مـی کــنـیم .


مـا تـوی زنــدگـیـمون هـم هـیـچ وقــت

 

کــســانی کــه زحــمـت هـای اصــلـی رو بــرای مــا می کشند نـمی بـیـنیم،


ما فـــقـط کــســانـی رو دوســت داریـم بـبـینـیم

 

کــه بــرامـون نـقـش بــازی مـی کـنن

 


برچسب‌ها: سینما, فیلم, نقش, بازی

تاريخ : شنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۵ | 17:25 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

سخت نگیر


آرام‌ باش


رویاهای روشن خود را مرور کن،


و نزدیک‌تر بیا


آدمی ادامه ی آرام آدمی‌ست،


و همین خوب است که آدمی


آدمی را دوست می‌دارد…


"علی صالحی"

 


برچسب‌ها: آدمی, آدمیت, خوب, دوست

تاريخ : سه شنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۵ | 22:10 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

 

چه مغرورانه اشک ریختیم،

 

چه مغرورانه سکوت کردیم ،

 

چه مغرورانه التماس کردیم،

 

چه مغرورانه از هم گریختیم ،

 

غرور هدیه شیطان بود…

 

و عشق هدیه خداوند

 

هدیه شیطان را به هم تقدیم کردیم…!!

 

هدیه خداوند را از هم پنهان کردیم …!!

 


برچسب‌ها: عشق, خدا, شیطان, غرور

تاريخ : پنجشنبه سوم تیر ۱۳۹۵ | 0:24 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

این دنیا در قالب خاصی نیست ❎


این ما هستیم که زندگی را ⏳


در قالب کمدی😂

 

و تراژدی 😢


میپنداریم

و هرچه را هرکس بپندارد


همان میشود...✔

بیایید سخت نگیریم...!👥

 


برچسب‌ها: زندگی, لبخند, تراژدی, کمدی

تاريخ : پنجشنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۵ | 21:15 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

 

عشق نیست، عشق ورزیدن است؛


پیوند نیست، پیوند یافتن است؛


ترانه نیست، ترانه خواندن است؛


رقص نیست، رقصیدن است…


" اشو "

 


برچسب‌ها: عشق, رقص, ترانه, پیوند

تاريخ : سه شنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۵ | 14:22 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

رمضان در لغت از رمضاء به معناى شدت حرارت گرفته شده و به معناى سوزانيدن مى باشد.

چون در اين ماه گناهان انسان بخشيده مى شود، به اين ماه مبارك رمضان گفته اند. هر كس همه

اين ماه را روزه بگيرد بر خدا واجب است كه همه گناهانش را ببخشد، بقيه عمرش را تضمين

كند و او را از تشنگى و عطش دردناك روز قيامت امان دهد. از ابن عباس روايت كرده ‏اند:كه

حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله براى روزه هر روز ماه مبارك رمضان فضيلت بسيار بيان

فرمود و براى‏ هر روز دعاى مخصوصى با فضيلت و ثواب بسيار براى آن ذكر كرد كه ما به

بيان اصل دعا اكتفا مى‏كنيم...


برچسب‌ها: رمضان, روزه, دعا, دعای رمضان

ادامه مطلب
تاريخ : پنجشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۵ | 12:30 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

کلاغ لکه‌ای بود بر دامن آسمان و وصله‌ای ناجور بر لباس هستی. صدای ناهموار و ناموزونش، خراشی بود بر صورت احساس. با صدایش نه گُلی می‌شکفت و نه لبخندی بر لبی می‌نشست.
صدایش اعتراضی بود که در گوش زمین می‌پیچید.

کلاغ خودش را دوست نداشت، بودنش را هم. کلاغ از کائنات گِله داشت.

کلاغ فکر می‌کرد در دایره قسمت، نازیبایی تنها سهم اوست. کلاغ غمگین بود و با خودش گفت: “کاش خداوند این لکه‌ی زشت را از هستی می‌زدود.” پس بال‌هایش را بست و دیگر آواز نخواند.

خدا گفت: “عزیز من! صدایت تَرنُمی است که هر گوشی شنوای آن نیست. اما فرشته‌ها با صدای تو به وجد می‌آیند. سیاه کوچکم! بخوان فرشته‌ها منتظرند.”
ولی کلاغ هیچ نگفت.

خدا گفت: “تو سیاهی. سیاه چونان مرکب که زیبایی را از آن می‌نویسند. و زیبایی‌ات را بنویس. اگر تو نباشی آبی من چیزی کم خواهد داشت. خودت را از آسمانم دریغ نکن.”
و کلاغ باز خاموش بود.

خدا گفت: “بخوان، برای من بخوان، این منم که دوستت دارم. سیاهی‌ات را و خواندنت را.”
و کلاغ خواند. این بار عاشقانه‌ترین آوازش را.
خدا گوش داد و لذت برد و جهان زیبا شد.


برچسب‌ها: خدا, کلاغ, کلاغ و خدا, سیاه