
دم از بازي حکم ميزني!
دم از حکم دل ميزني
پس به زبان قماربرايت ميگويم قمار
زندگي را به کسي باختم که
تک دل را با خشت بريد
جريمه اش يک عمر حسرت شد
باخت زيبايي بود
ياد گرفتم به دل ، دل نبندم
ياد گرفتم از روي دل حکم نکنم
دل را بايد بر زد جايش سنگ ريخت که با خشت تکبري نکنند!!!

گـــــــــاهی ســخــت
مــیــشــود دوسـتــش داری و نـــمـــی داند...
دوسـتـــش داری و
نــــمــی خـــواهد...
دوســتــش داری و
نــــــمی آید...
دوسـتــش داری و ســهــم
تــو از بودنــش
فـقـط تصویــری است رویــایــی
در سـرزمین خـیــــالت...
دوسـتــش داری و ســهــم
تــو از ایـــن هــمــه دوســت داشـتــن تــنــهایـیــست..

دلتــــنگـــم
مثل یـک بـرگ خیـس
دور از شآخـه
کـه حتـی بغــض لـه
شدنش بــه گـوش هیچکس نمیرسد!

چــہ کـسـی بــرای
عـشــــق بــازی مــا شـعـــر
اتــل مـتـل خـوانـــנ...
کــہ پــات رو بــہ
ایـــن راحـتـــــی
از زنــــــدگـیــــــم
ورچـیـــנی...؟؟؟

به لبهای ساده ات
بیاموز ،
لبهای وحشی هر
هــــرزه ایی ،
لایق بوسه های
آتشینــــــت نیست ،
کسی را ببوس که حرمت
بوســــه را بداند ،
و فرداکه ازکنارت
ردشد،حداقل به خاطربوسه هایت ،
با نیشخند نگوید :
فاحشــــــــــــــــــــــــه...
بار آخر ،
من ورق را با دلـــم بُر
ميزنم!
بار ديگر حکـــم کن ،
اما نه بي دل !
با دلـــت ،
دل حکم کن !
حکـــمِ دل : هر که دل
دارد بيندازد وسط ، تا مـــا دل هايمان را رو کنيم ...
دل که رويِ دل بيفتد ،
عشـــق حاکــم ميشود ...
پس به حکـمِ عشق ، بازي
ميکنيـم .
اين دلِ مــن !
رو بکن حالا دلـــت را !
دل نداري ؟!
بُر بزن انديشـــه ات را ...
حکـــم لازم ،
دل سپـــردن ،
دل گرفتـــن ،
هـــر دو لازم ....

خــــدایــــــــــــا...
دخــلم با خـــرجــم نمـــی خـــواند
کــــم اورده ام
صــبـــــری کــــه داده بــــودی تــمــــام شد
ولـــــی دردم همــچــنان
باقیــست
بدهــکار قــلــبم شـــده
ام
میـــدانــم شـــرمنده ام
نمـــیــکنی
باز هـــــم صـــبـــر
مــــیخواهم

نـَفـَ ـسـَ ـم بـَنـב آمـَ ـבہ ...
בِلـَ ـم كـَمـ ـے هـَ ـوآ
مـے خـ ـوآهـَב ...
اَمآ בَر سـُرَنـگ 5 ميـل ...

خدایا خیلیا دلمو شکستن
شب بیا با هم بریم سراغشون
من نشونت میدم تو ببخششون !

برچسبها: حکم, بازی, دل, عشق
ببین کنارمن همه
امشب نگاه تو فقط
اینجا کنار من کمه
دورو ورم شلوغ شده
انگار که هیشکی نیست پیشم
دلم هواتو میکنه
چشام دوباره خیس میشن
چشامو باز میبندمو
شمارو خاموش میکنم
هرچی که بین ما گذشت
امشب فراموش میکنم
میگذره امشبم ولی
من که ازت نمیگذرم
به گریه هام نگاه نکن
من از تو بی وفا ترم
*شب تولدمه میبینی کنارمن همه---همه چی رو به راهه یه جا فقط کمه*
*واسه دستای تو آخه سخته هضمش---که به روزای خوبمون پشت کردو رفتش*
اه
*امشب انگار رد داده مخم---راستی یکی بهم بگه چند ساله شدم*
*کاش میشد با تو خیلی چیزا بر میگشت---تو به خودت نگیر اینا همه فرضیست*
*که اگه بودی خیلی بهتر بودم---نه بگو چه جوری پ زندت کنم من*
*نه مسیح شدمو نه موسای با عصا---یه روانی که فراری از دنیای آدماست من*
*همون که شباتو پر کرده بودم---وقتی دست پا میزدم توی بن بست خودم*
*گفتی چیزی نمیشی تو اینا توهمه همش---خب راست میگفت تو این روزا بد خسته شدم*
*اینو تو مخت فرو کن اسمت نمیمونه یادم ---من که گفتم باختم چرا منو بازی دادن*
*شمارو فوت کردم خاطراتت دود شد باهاشون---بدون از این به بعد امسال تو دور ما زیادن*
*من رو پای خودمم اگه فراموش میشم---ای کاش حرفای دلمو همه شبا گوش بدن*
*شب تولدمه کاش هیچ و قت خراب نمیشد---حالا بندا بالا ابروهای پرانتزی تو*
چشامو باز میبندمو
شمارو خاموش میکنم
هرچی که بین ما گذشت
امشب فراموش میکنم
میگذره امشبم ولی
من که ازت نمیگذرم
به گریه هام نگاه نکن
من از تو بی وفا ترم
بـــهــزاد پــــَـکـــس
برچسبها: تولد, تولدم, بهزاد پکس, تولد خودم
بنویس که چگونه باید طاقت آورد این نبودن ها را و این حس خواستن را
بنویس....آری بنویس از نامردی ها ، بنویس از خودخواهی ها
از این سرنوشت و سرگذشت شوم هم اندکی بنویس...
دیدی .... دیدی که کسی هست که هنوز پای نوشته هایت مینشیند ولی ...
ولی با خواندنش از ته دلش میخندد و میخندد...
نوشتی ای قلم؟!
گویی دلم هم همراهیت میکند! چه میخواهد بگوید؟!
نمیدانم...فقط ، فقط این را میدانم که او هم میداند که...
بگذریم قلم من بگذریم از این...
از چی؟!از خاطرات؟؟
مگر میتوان! مگر امکانش هست دوست من ، قلم من
نه خب نمیشود فقط میتوان گفت:
بیخیال...و هزاران بیخیال دیگر...
.......
آخر نوشته ات هم بنویس که نوشتم برای...
92/6/25
برچسبها: بنویس, نوشتن, قلم, به قلم خودم
گاهی تند میشود
و گاهی عاشقانه میگوید ...
مـــــــــــــرد است دیگر ...
غرورش آسمان
و دلش دریاست ...
تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مـــــــــــــرد ... ؟
تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده ... ؟
تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبر دارد و بالشش ... ؟
مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد میفهمد و مـــــــــــــرد ...
برچسبها: مرد, عشق, عاشق, دریا










