
تـو چـه مـیفـهـمـی از روزگـارم ....
گـاهـی بـه خـدا الـتـمـاس مـیـکـنـم ...
خـوابـت را بـبـیـنـم ...
مـیـفـهـمـی ؟!!
فـــــقــــــط خـــوابــــــت را !!!

" خداحافظی ات "
عجب خرابه ای به بار آورده!
نگاه کن ...
مدت هاست در تلاشند
مرا از زیر آوار تنهایی هایم بیرون کشند!

دُنیـآ یعنـی مَنـفِعَــت...
بی خیـآل معـرِفـت!

برچسبها: خداحافظی, خواب, معرفت, منفعت

مـے ترسم از نبوבنت و از بوבنت بیشتر…!
نـבاشتنت ویرانم میڪنـב وבاشتنت متوقفم…!
وقتـے نیستـے ڪسـے را نمـے خواهم و وقتـے هستے تورا میخواهم..!
رنگهایم بے تو سیاه است وבر ڪنارت خاڪسترے ام…!
خـבاحافظے ات به جنونم میکشـב و سلامت به پریشانے ام…!
بے تو בلتنگم وباتو بیقرار…
بے توخسته ام وباتو בر فرار…!
בرخیال مــלּ بمان… از ڪنار مــלּ برو…!!
مــלּ خو گرفته ام به نبوבنت…!
از سڪوتم بترس …
وقتی ڪـﮧ ساڪـــت می شوم ….
لابـב همـﮧ ے בرב בل هایم را بـرבه ام پیش خـــבا … !

برچسبها: سکوت, ترس, تنهایی, بی تو

دختر کبریت فروش را یادت هست ؟
او کبریت را پشت به پشت روشن میکرد ، من اما سیگارم را …
من و او هر دو دنبال خاطره هاییم …
او از سردی هوا مرد اما من طولی نمیکشد … نگران نباش ؛ همه وجودم سردی هوای توست !
.
.
آدم برفی هم گفت : تو به جای هویج برایم سیگار بگذار ، خودم از پس بهار بر می آیم !
.
.
یک نخ آرامش دود میکنم به یاد ناآرامی هایی که از سر و کول دیروزم بالا رفته اند …
یک نخ تنهایی به یاد تمام دل مشغولی هایم …
یک نخ سکوت به یاد حرفهایی که همیشه قورت داده ام …
یک نخ بغض به یاد تمام اشک های نریخته …
کمی زمان لطفا ، به اندازه یک نخ دیگر ، به اندازه قدم های کوتاه عقربه …
یک نخ بیشتر تا مرگ این پاکت نمانده !
.
.
نپرس چرا سیگار میکشی ، بپرس چی میکشی که انقدر سیگار میکشی !!!
.
.
از آن سیگارهای روی لبت هم برایت کمتر بودم که توانستی به این راحتی ترکم کنی !
.
.
یک کام ، یک نخ ، یک پاکت ، یک جوانی ، یک عمر …
این تاوان سنگین اشتباه من است !
.
.
دیگری مرا سوزاند و من سیگار را …
.
.
این سیگار که در دست من است می سوزد و صدایش در نمی آید ؛ درست مثل خود من …
.
.
در سینه ام زخم های عمیقی هست ؛ انگار کسی مرا با زیر سیاری اشتباه گرفته …
.
.
عشق مثله سیگار میمونه ، اگه خاموش بشه میتونی دوباره روشنش کنی اما هیچ وقت دیگه اون مزه ی اول رو نداره …
.
.
خیالت تحقق می یابد با کمی تنهایی و پاکتی سیگار …
.
.
من و سیگار درد مشترکیم …
از هردویمان کسی خوب کام گرفت و بعد زیر پا له کرد درست زمانیکه به آخر رسیدیم !
.
.
میگن سیگار به آدم آرامش میده !
کاش یکی پیدا میشد بتونه قد یه نخ سیگار باشه …
.
.
درد مرد را یا مرد می فهمد یا دود سیگار …
.
.
بعضی آدما با چشاشون گریه نمیکنن ، پا میشن یه سیگار بر میدارن و میرن تو بالکن …
.
.
تکلیف گفتنی ها که معلوم است …
زحمت نگفتنی ها هم می افتد بر گردن سیگار …
.
.
فقط دلم میخواست تو دوستم داشته باشی حتی به اندازه ی کشیدن یک نخ سیگار !
.
.
سیگار تلقینی برای آرامش نیست
تسکینی برای درد هم نیست
فقط تنبیهیست برای من تا دیگر نخواهمت !!!
.
.
خاکستر سیگارم را به تو ترجیح دادم چون که او تنها حنجره ام را به آتش کشید و تو وجودم را …
.
.
تنها سیگارم غم مرا میفهمد ؛ همپای من میسوزد و دم نمیزند …
.
.
برای سفر به گذشته نیازی به ماشین زمان ندارم …
منِ خسته با یک نخ سیگار و چند پک عمیق ، هر روز به گذشته سفر میکنم !
.
.
کاش انتظار به اندازه کشیدن یک نخ سیگار بود !
.
.
نمی دانم عمر من زود به پایان می رسد یا این سیگار …
آتشش که زدم با خودم عهد کردم که آتش دلم را قبل از آتش سیگارم خاموش کنم …
.
.
این خاکستر که می بینی خاکستر سیگار نیست ، خاطرات منند که هر شب با خودم دود می شوند …
.
.
تو که نیستی انگار دنیا نیست …
هیچ چیز و هیچکس با من راه نمی آید در نبودت ! نه دلم و نه نفسهایم …
این جور وقت ها فقط چشمانم خوب اشک میریزند و سیگار هایم قشنگ دود میکنند …

برچسبها: سیگار, عشق, نخ سیگار, پاکت سیگار
″حمید مصدق خرداد ۱۳۴۳″
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت…

“جواب فروغ فرخ*زاد به حمید مصدق”
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت…

“جواب من به تو”
تو نمی دانستی دلهره آن روز من از باب چه بود
و تو می خندیدی
و من پشیمانم سیب را دزدیدم
سیب دندان زده در دست تو بود
باغبان می دانست که دزد باغش منم
تو چرا ترسیدی؟!
و تو تقدیر منی
کاش می ماندی و
من قصه داغ اتشناک تو را از دلم می راندم
و در اندیشه آنم که چرا
باغچه همسایه سیب آزاد نداشت؟!
“جواب جواد نوروزی”
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود…
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
” او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! ”
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
” مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! ”
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
او به تو خندید و تو نمیدانستی
این که اومیداند
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
از پی ات تند دویدم
سیب را دست دخترکم من دیدم
غضب آلود نگاهت کردم
بر دلت بغض دوید
بغض چشمت را دید
دل و دستش لرزید
سیب دندان زده از دست دل افتاد به خاک
و در آن دم فهمیدم
آنچه تو دزدیدی سیب نبود
دل دردانه من بود که افتاد به خاک
ناگهان رفت و هنوز
سالهاست که در چشم من آرام آرام
هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که خدای عالم
ز چه رو در همه باغچه ها سیب نکاشت....!!!!!!

برچسبها: سیب, باغچه, فرخزاد, عشق
قطره...ساحل...من...( به قلم خودم )
سلام دوستان عزیزم ایشالا که همگی خوب و خوشید
این متن رو من چند روز پیش کنار دریا نشسته بودم به ذهنم اومد چون کاغذ دم
دستم نبود تو گوشیم نوشتم الان یهو دیدمش گفتم بزارم واستون ببینید چجوراست
البت بدون ویرایش میزارما،جمله بندیش احتمال مشکل داره منم فعلا حسش رو ندارم درستش کنم اینم بگم که عنوانشم همینطوری یه چی زدم
دریا...
گویی که حرف ها دارد،گویی که دردها دارد امروز...آه که چه عاشقانه می خواند امروز...
آری عاشقانه میخواند برای یارش،برای ساحلش اما، اما افسوس که این
سنگها،افسوس که این قاتلان امواج فاصله ها و سد ها ساخته اند میان دو
یار،افسوس...
اما نه مگر میشود جلوی عشق ایستاد...قطره ها خود را از دریا جدا کرده و پرت میکنند به سوی آغوش یار.
قطره ها دل و جرأتی دارند نه؟!آن طرف تر دریا هایی هستند که نیازی به پرواز قطره ها ندارند.
آری آنها خود را در آغوش یار یافته اند...چه نوای غریبی؛من هم سدی شده ام ما بین قطره ها و ساحل.
یا شاید نه؛شاید قطره ها خسته شده اند از پرواز و خوردن به این سنگهای سفت که خود را به من میکوبند.
من نیز دریایی بودم که خوردم به سنگ روزگار...و حال من خود را سنگ خواهم یافت که فقط میشکند و میکوبد و میخندد...
جا کفش کتونی،پوتین پوشیدما....
این متن رو هم چند روز پیش یه جا مسابقه بود منم با کلمات کلیدیش که رنگی هستند اینو نوشتم
یادت میاد اون قرار اول یادت میاد اون بارون روز قبل و برف همان روزش یادت میاد گفتی
کفش کتونی نپوش جاش پوتین بپومش و من به مسخره گفتم میخوایی تفنگم رو هم بردارم برم
خط مقدم و تو نیز خندیدی و سپس گفتی دیوونه و همان ثانیه اول یادت میاد که من گل و شکلات واست خریده بودم
چون میدونستم دوست داری ولی چون محو نگاهت شدم یادم رفت بهت بدم و تو با خنده گفتی این واسه منه؟! و من لحظه ای به خود
آمدم و گفتم آری عزیز بهتر ار جونم و شکلات رو ازم گرفتی و گفتی بیا بشینیم با هم بخوریم و من گفتم تو بخور من
نگاه میکنم و تو شروع کردی به خوردن ولی دلت نیومد و اولیش رو وا کردی و گذاشتی در دهان من وای که چه طعمی داشت طعم
انگشتان تو...و امروز،امروز بی تو و بی قرار های بعدی رو من یادمه تو هم یادته؟!تو رفتی آری رفتی چه رفتنی انگار اصلا نبودی و با تو
شکست همه وجودم همه قلب و روحم تو رفتی و من هنوز هستم ولی چه هستنی!من هستم اینجا درست سر
قرار اولمون با شکلات در جیب که شاید بیایی و سیگار در دست که شاید نیایی و دودش کنم
نبودنت را...راستی تو این گرما جا کفش کتونی،پوتین پوشیدما....
پوزش از همگی بابت گذاشتن وقتتان برای خواندن این جفنگیات و ممنون که با نظراتتون یاری ام خواهید کرد
با سپاس فراوان
امید...
شنبه: 1392/05/12
برچسبها: به قلم خودم, دریا, ساحل, پوتین
بدان
بعد از تو نمیتواند کس دیگری را دوست داشته باشد...

وقتی ک خودش دیگه نیست
با خوندن پیام هاش بغضت میترکه
نه اینکه دلت براش تنگ شده باشه
نه
برای حرف هایی ک زده و نباید میزد...

✘خدايـــــــــــــا...
آغوشت را امشب به من می בهـــــے ؟
برایِ گفتـــלּ چیزے نــבارم
اما برایِ شنفتنِ حرفهاے تو گوش بسیار . . .
می شود من بغض کنمـــ
تو بگویــے : مگر خدایت نباشــבکه تو اینگونهــ بغض کنــے. . .
می شوב من بگویم خدایا ؟
تو بگویــــے: جانِ دل . . .
می شود بیایــــے✘؟!!

دارم درد میکشم!
ایــــــטּ روزها...
هـــَــــر نفــَـس
בرב اســـت ڪہ میڪشـَــم
בر نبــــــــودَنت...
اے ڪــاش یا بـــــــــــوבے
یـــــا اَصـــلا نبوבے!!!
ایـــــטּ ڪہ هَســـتے
و ڪِنــــارَم نیســــتے ...
בیـــــــ ــوانہ اَم میڪنـــــَـــــد!!!

ازبغضهایی که به اجبار فرو داده ام...
التماست میکنم...
فقط یک سوزن!
تکه تکه شدنم باخودم...

دلم تنگ میشود
چشمانم باران میخواهد
خدایا!
فرو بردن این همه بغض روزه را باطل نمیكند؟
گـوسفَنـدآنے بـودیم
آمَـدنـد خَرِمآטּ ڪُنَنـد
گُرگ شـُدیم!!!

برچسبها: مرد, گریه, آغوش, خدا


برچسبها: میترسم, ساعت, برنگرد, آدمها
قبل از اينكه به كسی که میدونی با احساس و سادس بگي:دوستت دارم
قبل از اینکه بهش محبت کنی قبل از اینکه به خودت عادتش بدی
قبل از اینکه تنش رو به بغل بکشی
قبل از اینکه احساسش رو بیدار کنی
قبل از اینکه تنهاییش رو پر کنی
قبل از اینکه عاشقش کنی
خوب فكراتو بكن از حرفت مطمئن باش
نه اینکه تا دیدی طرف عاشقت شده و هیچ جور رفتنی نیست شروع کنی به پیدا
کردن یکی دیگه و با بهونه گیری های الکیت و با دروغای الکی به خودت عادتش بدی امیدوارش کنی طرفت رو داغون کنی
تو داری از بازی دادن اون لذت میبری ولی اون داره با فکرت زندگی میکنه
یک کلام ختم کلام هر جنسیتی هستی " مرد " باش.....! و مردونگی کن
مرد بودن با پسر ناناز بودن فرق داره
مرد بودن با پسر دماغ عملی فرق داره
مرد بودن با عجقم عجقم پسرا فرق داره
مرد بودن با پول بابات پز دادن فرق داره
مرد بودن اینه حرفت دوتا نشه .

برچسبها: مرد, مرد بودن, جنسیت, پسر

وای به حال من… وای به حال من…آخرم منو تنها گذاشت موقع رفتن یکم دلهره داشت
نه به خاطر جدایی از این می ترسید نکنه دیر برسه پیش یار جدیدش…
آخرم تیرشو تو چشمهای من هدف گرفت آخرم زهرشو تو رگهام من جریان گرفت
آخرم خارشو تو دستای من فرو کرد آخرم داغشو روی دل من گذاشت و رفت
آخرم حسرت یه روز خوش و تو زندگیم گذاشت و رفت…
آخرشم با غریبه دیدمشو البته نه واسه اون واسه من غریبه بود واسه او یه یار تازه بود…
از وقتی رفتی همه بهم میگن چته؟
چرا همش کنج خونه ای؟ چرا مثل این دیوونه ها سردرگمی…
نکنه معتاد شدی؟
اونا از حال و روزم بی خبرن نمی دونن که تو رفتی و من اینجا دربه درم همه میگن اون تورو گذاشت و رفت…
همه میگن خودمون دیدیم با چشامون همه میگن تو و اون…
همه میگن دیدنت با خود اون…
اونا چرت و پرت میگن بزار بگن…مهم اینه که من تورو…
خب منم دیدم تورو با خود اون…
به همه دروغ میگم، به چشام دروغ میگم به دلم دروغ میگم به نفسام که عطر تو باهاش خو گرفته بود دروغ میگم،
من دارم به خودمم دروغ میگم…
به گلای باغچمون، گنجشک رو درختمون
راستی درخت یادت میاد؟؟
یادگاری نوشتی تا آخر عمر باهامی یادت میاد؟؟
وقتی رفت یه یادگار برام گذاشت عکس جدیدش بود اما تو عکس تنها نبود اون با رقیب نشسته بود
راستش می خواستم عکستو از وسط نصف بکنم خیلی سخت بود آخه دستت درست تو دستاش بود
اگه می خواستم ببرم دست تو هم باهاش می رفت راستش می خواستم عکستو از وسط نصف بکنم
اما گفتم نکنه بفهمی ناراحت بشی دستم بشکنه یه وقت من از این کارا بکنم قابش کردم روی طاقچه گذاشتمش
هر کی بهم می گفت اون یکی کیه می گفتم…
چی می گفتم حرفی نداشتم بزنم کاش کور می شدم این نامرو نمی دیدم اون نامه ای که اون واست نوشته بود
نه یک بار صدبار خوندمش یه وقت بهت برنخوره اما باید بگم….
حرف دل….
فکر می کنم تو صحبتاش یه کم دروغ نوشته بود:
فکر نکنی بد بینما! فکر نکن از حسودیمه…
راستشو بگم از حسودیمه!
بگذریم…
بگذریم،
چیه تعجب می کنی آخه تو این ترانه دیگه نفرینت نمی کنم آخه من دوست دارم،
می دونم کار بدیه می دونم حرف چرتیه اما اگه یه روز دیگه هفت ماه دیگه یه سال دیگه اصلا هر چند وقت دیگه زبونم لال بشه
گوش شیطون کر بشه یارتون گذاشتو رفت من هنوز منتظرم فکر نکنی کینه دارم خیال نکن ازت بدم میاد….
نه من هنوز منتظرم…
من از همون موقع که رفته بودی نامه ای ندیدم نامه ای نخوندم عکسی که بهم دادی چه قشنگ بود
من توی عکس به جز تو و اون روی ماه قشنگت که چیزی ندیدم…
اصلا چرا وای به حال من؟؟؟
من که می دونم یه روزی از همین روزا برمی گرده میاد پیشم الان که اینجا نیست؛
درست اما یادش که باهامه
همون یادشه که رفیق غصه هامو بی کسی هامه همون یادشه که مونس بدبختیام و آوارگی هامه….
ولی باز من به همینم راضیم پس وای به حال من!

برچسبها: وای به حال من, دروغ, عشق, نامه
لبخند بزنی…
بی تفاوت باشی…؟
شده دلتنگی بپیچد به دلت،راه نفست راببندد،خفه ات کند…
هی دستت برود سمت گوشی…
برش داری…
نگاهش کنی…
پرتش کنی…..
شده یک آهنگ برایت شود روحِ یک لحظه…
بشود خاطره…
و هر چه تکرار شود دیوانه ترت کند…؟
شده بروی همان خیابانی که با او رفته ای…
چند متر جا را هی بالا وپایین کنی…
اشک بریزی و…لذت ببری…
همانقدر که آن روز لذت بردی…؟
شده قسم بخوری دیگر کاری به کارش نداری…
اما یکهو در یک لحظه گوشی موبایل را برداری
پیغامی تایپ کنی…انگشتت برود سمت کلمهsend…
منطقت بمیرد
قلبت تندتند بزند و…sendکنی…؟
شده تمام روز را در انتظاریک جواب بیقرار باشی…
نرسد این جواب…
آخر گوشی را برداری واینطور بنویسی:
"اشکالی نداره، اگه نمیخوای جواب بدی،نده…
فقط میخواستم بدونم خوبی؟
همین…
مواظب خودت باش "
شده بازجوابی نیاید…؟
باز بشکنی…
هزار بار دیگر هم بشکنی اما باز با دست و دلِشکسته
دوستش داشته باشی…؟
برچسبها: دوست داشتن, شکست, مواظب خودت باش, جواب

رفته ای چشم بدوزم
خودت را خاموش کرده ای

برچسبها: هر کس, قایمکی, تلفن, فراموش
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی
اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت
کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب
نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با
خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من
بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون
حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت
زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه
اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با
موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه
برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد.
بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده
ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه
بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم
این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز
باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون
قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری
شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

برچسبها: پسر, دختر, عاشقانه, نامه

