تاريخ : جمعه چهاردهم تیر ۱۳۹۲ | 20:55 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
http://upload.tehran98.com/img1/yhdqggboc06pm5kk34w6.jpg


وای به حال من… وای به حال من…آخرم منو تنها گذاشت موقع رفتن یکم دلهره داشت

نه به خاطر جدایی از این می ترسید نکنه دیر برسه پیش یار جدیدش…

آخرم تیرشو تو چشمهای من هدف گرفت آخرم زهرشو تو رگهام من جریان گرفت

آخرم خارشو تو دستای من فرو کرد آخرم داغشو روی دل من گذاشت و رفت

آخرم حسرت یه روز خوش و تو زندگیم گذاشت و رفت…

آخرشم با غریبه دیدمشو البته نه واسه اون واسه من غریبه بود واسه او یه یار تازه بود…

از وقتی رفتی همه بهم میگن چته؟

چرا همش کنج خونه ای؟ چرا مثل این دیوونه ها سردرگمی…

نکنه معتاد شدی؟

اونا از حال و روزم بی خبرن نمی دونن که تو رفتی و من اینجا دربه درم همه میگن اون تورو گذاشت و رفت…

همه میگن خودمون دیدیم با چشامون همه میگن تو و اون…

همه میگن دیدنت با خود اون…

اونا چرت و پرت میگن بزار بگن…مهم اینه که من تورو…

خب منم دیدم تورو با خود اون…

به همه دروغ میگم، به چشام دروغ میگم به دلم دروغ میگم به نفسام که عطر تو باهاش خو گرفته بود دروغ میگم،

من دارم به خودمم دروغ میگم…

به گلای باغچمون، گنجشک رو درختمون

راستی درخت یادت میاد؟؟

یادگاری نوشتی تا آخر عمر باهامی یادت میاد؟؟

وقتی رفت یه یادگار برام گذاشت عکس جدیدش بود اما تو عکس تنها نبود اون با رقیب نشسته بود

راستش می خواستم عکستو از وسط نصف بکنم خیلی سخت بود آخه دستت درست تو دستاش بود

اگه می خواستم ببرم دست تو هم باهاش می رفت راستش می خواستم عکستو از وسط نصف بکنم

اما گفتم نکنه بفهمی ناراحت بشی دستم بشکنه یه وقت من از این کارا بکنم قابش کردم روی طاقچه گذاشتمش

هر کی بهم می گفت اون یکی کیه می گفتم…

چی می گفتم حرفی نداشتم بزنم کاش کور می شدم این نامرو نمی دیدم اون نامه ای که اون واست نوشته بود

نه یک بار صدبار خوندمش یه وقت بهت برنخوره اما باید بگم….

حرف دل….

فکر می کنم تو صحبتاش یه کم دروغ نوشته بود:

فکر نکنی بد بینما! فکر نکن از حسودیمه…

راستشو بگم از حسودیمه!

بگذریم…

بگذریم،

چیه تعجب می کنی آخه تو این ترانه دیگه نفرینت نمی کنم آخه من دوست دارم،

می دونم کار بدیه می دونم حرف چرتیه اما اگه یه روز دیگه هفت ماه دیگه یه سال دیگه اصلا هر چند وقت دیگه زبونم لال بشه

گوش شیطون کر بشه یارتون گذاشتو رفت من هنوز منتظرم فکر نکنی کینه دارم خیال نکن ازت بدم میاد….

نه من هنوز منتظرم…

من از همون موقع که رفته بودی نامه ای ندیدم نامه ای نخوندم عکسی که بهم دادی چه قشنگ بود

من توی عکس به جز تو و اون روی ماه قشنگت که چیزی ندیدم…

اصلا چرا وای به حال من؟؟؟

من که می دونم یه روزی از همین روزا برمی گرده میاد پیشم الان که اینجا نیست؛

درست اما یادش که باهامه

همون یادشه که رفیق غصه هامو بی کسی هامه همون یادشه که مونس بدبختیام و آوارگی هامه….

ولی باز من به همینم راضیم پس وای به حال من!

http://upload.tehran98.com/img1/qful1ojn7bgyt0a5iz6n.jpg

برچسب‌ها: وای به حال من, دروغ, عشق, نامه

تاريخ : جمعه هفتم تیر ۱۳۹۲ | 13:54 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
حکـــایت مـن حکــــــــایت تلخیستـــــــــ


مانده ام بـــرای تـــــــو . . .

رفتــــه ای بــــــرای دیــــگری...





دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را..

در انحصار
قطره های اشک نبینم،

و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه
برای تو ببارد.

دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های
لبخند ببینم،

و تو برایم دعا کن که هر گز
بی تو نخندم..!


خدایا...

ممنون که مرا در حد ایوب میبینی

ولی تمامش کن

دیگر
بریده ام !


از هيچكس انتظاری‌ ندارم

فقط

اگر شد!

در اين هجوم سرد تنهايی‌

در اين طوفان تاريكی‌

در اين شب

كه دارد ذره ذره در من رخنه ميكند

برای‌ اين سرگردان

كوچه های‌ شهر

برای‌ اين دل

آرامش آرزو كنيد...!

ديگر از
هيچكس انتظاری‌ ندارم...


دوستت دارم ....

کلمه ایست که در میان حنجره ام دق میکند ،

وقتی که نیستی !!!


کبریتـهای سـوخته هـمـ ،
روزی درختـ های شـادابی بـوده اند!
مثل مـا ،
که روزگـاری می خنـدیدیـمـ
قبـل از اینـکه عـشق روشنـمان کنـد

http://upload.tehran98.com/img1/ygv8gzstd0r89m9d5n3.jpg


برچسب‌ها: حکایت, تلخ, کبریت, درخت

تاريخ : یکشنبه دوم تیر ۱۳۹۲ | 22:23 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
گفتن این قصه را از کجا شروع کنم؟


که چقدر عشق می تواند مطبوع باشد


  http://www.8pic.ir/images/68152730733645404784.jpg


از داستان شیرین عشق


که داستانیست قدیمی


کـه حقیقتی از آن دختری را که عشق را برایم به همراه آورد توضیح می دهد



بـا اولیـن سلـامش معـنا بخشــید


بــه این دنیای پـوچ مــن


که هیچ عشـق و هیـچ زمـان دیگـری چنیـن کـاری را نکـرد


او وارد زنـدگیم شد و زندگی را بـرایم شیـرین کـرد




او قلبــم را پــُر کــرد


بــا تمــام چیــز هـای استثــنــایــی


بـا آواز فــرشتــگــان


بــا تمــام تصــورات دیــوانــه کننـــده


او روح مــرا پــُر از عشــق کــرد


بطــوری کــه هـرجـا که می روم احســاس تنهـایی نمی کنــم!


کـه می تــواند تنهــا بــاشد وقتــی کــه بــا اوســت




بــه دستــانـش می رســم


همیــشــه آنــجــاســت


چقــدر طــول خــواهــد کشیــد؟


آیــا می شــود عشــق را بــا سـاعـات روز انــدازه گــرفت؟


نــه من هیــچ جــوابـی بـرای این ســوال نــدارم!




ولــی تنهــا می تــوانم بــگـویـم


کـه می دانم بـه او نیــاز خــواهــم داشــت, تــا ایــن نغمــه عـاشقـانـه بسـوزد


و او آنجــا خــواهد بــود


چقــدر طــــول خـــواهــد کشیـــد؟


آیــا می شــود عشــق را بــا سـاعـات روز انــدازه گــرفت؟


نــه من هیــچ جــوابـی بـرای این ســوال نــدارم!




ولــی تنهــا می تــوانم بــگـویـم


کـه می دانم بـه او نیــاز خــواهــم داشــت, تــا ایــن نغمــه عـاشقـانـه بسـوزد


و او آنجــا خــواهد بــود ...


برچسب‌ها: قصه, عشق, مطبوع, داستان

تاريخ : دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۲ | 20:55 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
ایـــن روزها چقـــدر دلــــم برایـــت تنـــــگ مـــی شــود…


کـســـی نمـــی دانــد چــرا ؟؟؟!!!


کـســـی نمــی پـرســـد چـرا ؟؟؟!!!


امــا مـن سخــت آشفتــه ام و چـقـدر بـی تـاب…


مـــی گویـند ایـن روزهـا عـاشــقــــی هـم پیشیــه ای اسـت نــو …


امـا مــن عــاشــقــی پیشــه نـکـرده ام …


مــــن پیشـــه ام عــاشقــــی اســت …


از آن روز کـه ابتـدایــی نـداشــت…


مـن سـالـهـاسـت کـه عـاشــق تـــو هـسـتـم …


یـادت مــی آیـــد آن روزهــای سـرشـار از شــادی را…


آه کـه چـقــــدر خـــســـتـــه ام

http://upload.tehran98.com/img1/095wev7nrrhvatoz69x.jpg


برچسب‌ها: خسته ام, آه که چقدر خسته ام, سالهاست, عاشق