تاريخ : یکشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۶ | 22:35 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

می دانی … !؟

 

 

به رویت نیاوردم … !

 

 

از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من

 

 

گفتی : ” شما

 

 

فهمیدم پای ” او ” در میان است . . .

 

 


برچسب‌ها: او, من, تو, شما

تاريخ : پنجشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۶ | 13:41 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

من میخوانم، تو میخوانی، او سواد ندارد،

 

ما میخوانیم، شما میخوانید، آنها کتاب ندارند



من میخورم، تو میخوری، او گشنه است،

 

ما میخوریم، شما میخورید، آنها فقط نان خشک میخورند



من درس میخوانم، تو درس میخوانی، او مجبور است کار کند،

 

ما درس میخوانیم، شما درس میخوانید، آنها فقط بیل و داس میشناسند



من میخندم، تو میخندی، او گریه میکند،

 

ما میخندیم، شما میخندید، آنها به زور لبخند میزنند



من سفر میکنم، تو سفر میکنی، او تا شب کار میکند،

 

ما سفر میکنیم، شما سفر میکنید، آنها هر عید شرمنده کودکشان میشوند



من راه میروم، تو را میروی، او در سی.سی.یو است،

 

ما راه میرویم، شما راه میروید، آنها جانبازند



من وبلاگ دارم، تو وبلاگ داری، او حسرت کار با کامپیوتر دارد،

 

ما وبلاگ داریم، شما وبلاگ دارید، آنها فقط غم دارند


من وَگوام، تو وَگویی، او فقط شوخیهای مردم را میبیند،

 

ما وگوییم، شما وَگویید، آنها تلویزیون ندارند تا معنی ویگولنزج را بفهمند



من ناشکرم، تو ناشکری، او بابت همان لقمه نان شکر میکند،

 

ما ناشکریم، شما نا شکرید، آنها با تمام سادگی چقدر خوشبختند

 


برچسب‌ها: من, تو, او, خواندن

تاريخ : پنجشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۶ | 13:40 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@
روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار


او با خبر شد پس نامه ای به او نوشت و گفت:


“اگر علاقه مندی که منو ببینی ،

 

نیمه شب کنار باغی که همیشه


از اونجا گذرمیکنم باش”


مجنون که شیفته دیدار لیلی بود

 

چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست .


نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید …


از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت

 

و کنار مجنون گذاشت و رفت


مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت :


“ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم .

 

افسرده و پریشون به شهر برگشت”


در راه ، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟!


و وقتی جریان را از مجنون شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه !


آخه نشونه اینه که ،لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !


دلیل اول اینکه : خواب بودی و بیدارت نکرده!


و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من ، که تو خواب نازه


پس چرا بیدارش کنم؟!


و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و


لیلی طاقت این رو نداشت


پس برات گردو گذاشته تا بشکنی و بخوری !


مجنون سری تکان داد و گفت : نه ! اون می خواسته بگه :


تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد !


تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی!

 

 


برچسب‌ها: مجنون, لیلی, عشق, گردو

تاريخ : پنجشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۶ | 13:39 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

پسر کوچولو گفت: ” گاهی وقت ها قاشق از دستم می اقتد.”

 

پیرمرد بیچاره گفت : ” از دست من هم می افتد”.

 
پسر کوچولو آهسته گفت : ” من گاهی شلوارم را خیس می کنم”.
 
 
پیرمرد خندید و گفت : ” من هم همینطور”
 
 
پسر کوچولو گفت : “من اغلب گریه می کنم”
 
 
پیرمرد سرتکان داد : ” من هم همینطور”
 
 
پسر کوچولو گفت :” از همه بدتر بزرگتر ها به من توجهی ندارند”.
 
 
و گرمای دست چروکیده اش را احساس کرد
 
 
” می فهمم چه می گویی کوچولو , می فهمم”.

 


برچسب‌ها: پسر, پیرمرد, آهسته, قاشق

تاريخ : پنجشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۶ | 1:26 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

خوب ببین


همین الان؛


هم اکنون؛


دقیقا در این لحظه؛


در جوان ترین سنی هستی که تا ابد خواهی بود!


پس از لحظاتت بی نهایت لذت ببر…


شادی کن؛


خلاق باش؛


جسارت کن،


بیشتر بخواه؛


جلو برو و به خودت مطمئن باش.

 


برچسب‌ها: جوانی, خودت, شادی, خلاق

تاريخ : سه شنبه بیست و نهم فروردین ۱۳۹۶ | 16:48 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

مـَرد بـآیَد

وَقتـے مـُخـآطِبِشـ عـَصَبیـﮧ ، نـآرـآحـَتـﮧ ، مـےـخـواد دـآد بـِزَنـﮧ

وـآیسـﮧ روبـروشـ بگـﮧ

تـو چـِشـآمـ نیگـآ کـُטּ...بهتـ مـے گـَمـ تـو چـِشـآمـ نیگـآ کـُטּ...

حـآلـآ دـآد بِزَטּ...بگـو اَز چـے نـآرـآحـتـے؟

بَعـد مُخـآطبـ دـآد بـِزَنـﮧ ،گـِلـه کُنـﮧ ،فـَریـآد بِڪشـﮧ ،گـٍریـﮧ ڪُنـﮧ...

حـَتــے بـآ مـُشتـآےٍ زنـونـَشـ بِڪوبـﮧ رو سینهـ مـَرد...

آخـرٍشَمـ خَستـﮧ میشـﮧ و میزَنـﮧ زیـرـه گـِریـﮧ...

هـَمـونجـآ بـآیَد بـَغـلشـ کُنـﮧ...

نـزـآرـه تنهـآ بـآشـﮧ...

حـَرفـ نـَزَنهـ هـآ ، تـوضیح نـَدـه هـآ

ڪل ڪـل نـَڪُنـهـ هـآ...

فـَقـَط نـزـآرـه اِحسـآس ڪُنـﮧ تنهـآسـ...

مـَرد بـآیـد گـآهـے وَقـتـآ مـَردونِگیشـو بـآ سڪوتـ ثـآبِتـ ڪُنـه...

 


برچسب‌ها: مرد, سکوت, حرف, مخاطب

تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۶ | 17:21 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

ایمان می آورم به دوستی و صداقت قاصدک !

سال هاست که ،

صدایم را شنید ...

نگاهم را خواند ...

محبتم را فهمید ...

غصه هایم را گریست ...

خوشی هایم را خندید ...

و همه شان را رساند به دوردست های خاکستری !

این روزها ، بیشتر از همیشه ،

قاصدک را می خوانم !

و "تو" امروز هر چه قاصدک دیدی ،

جز پیام دلتنگی های من چیزی از او نخواهی شنید !

 


برچسب‌ها: قاصدک, عشق, خنده, خاکستری

تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۶ | 11:20 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

بهــــار را ببین


چگونه از خود


می تکـــانَد


برگ های فرسوده را


تـــو هم جـــــوانه ای بزن


سبـــــز شـــو


بـهـار


ادامه ی لبخـــندهای تــــو خـــواهد بود…..

 


برچسب‌ها: بهار, عید, سال جدید, 96

تاريخ : دوشنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۹۵ | 0:0 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

من که در تنگ برای تو تماشا دارم


با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟



دل پر از شوق رهایی ست، ولی ممکن نیست


به زبان آورم آن را که تمنا دارم



چیستم؟!خاطره ی زخم فراموش شده


لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم

 


برچسب‌ها: سخن, حرف, ماهی, تنگ

تاريخ : شنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۵ | 12:30 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست

 

 پیش چشمان خودت اشک بریزی کم نیست

 

 

یک خود آزاری زیباست که من تنهایم

 

 لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست

 

 

اشتیاقی به گشوده شدن این گره نیست

 

ور نه تنهایی من که گره اش محکم نیست

 

 

من از این فاصله ها هیچ ندارم گله ای

 

هر چه تقدیر نوشتست بیفتد غم نیست

 

 

لذتی نیست اگر درد نباشد قبلش

 

لذتی بیشتر از شور پس از ماتم نیست

 

 

بی سبب درد که هم قافیه با مرد نشد

 

آدم بی غم و بی درد دگر آدم نیست

 

 

تو نبین ساکت و ارام نشستم کنجی

 

حرف نا گفته زیاد است ولی محرم نیست

 

 

سید تقی سیدی

 


برچسب‌ها: حرف, محرم, تو, عشق

تاريخ : پنجشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۵ | 17:37 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

لطفا باز نشر کنید

شاید بتونیم به این خانواده کمک کنیم...
 
 
دوستان این آگهی مربوط به من نمیشه
 
من اینجا زدم تا فقط کمکی به خانوادش از این راه کرده باشم
 
با تشکر از همگی

برچسب‌ها: گمشده, کودک, دختر بچه, آگهی

تاريخ : یکشنبه سوم بهمن ۱۳۹۵ | 0:32 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

خوشا به بخت بلندم که در کنار منی


تو هم قرار منی هم تو بیقرار منی


گذشت فصلِ زمستان، گذشت سردی و سوز


بیا ورق بزن این فصل را، بهار منی


به روزهای جدایی دو حالت است فقط


در انتظار تواَم یا در انتظار منی


“خوش است خلوت اگر یار یار من باشد”

 


برچسب‌ها: یار, من, تو, عشق

تاريخ : پنجشنبه سی ام دی ۱۳۹۵ | 18:14 | نویسنده : @امیـــــــFERESHTEHـــــــــد@

گر همین است خطایم

 

که تو را دوست دارم ،

 

پس از این بیشتر از پیش

 

خطا خواهم کرد ....

 


برچسب‌ها: خطا, تو, خطایم, عشق